خرید کتاب حکایت النفوس و یک حکایت دیگر

(خرید کتاب حکایت النفوس و یک حکایت دیگر با اطمینان از سایت ما) از جمله حکایت ها است که در شهر شیراز پادشاهی بود که سیف اعظم شاه نام داشت و او را سال بر پیری رسیده ولی از قرزندان بهره نداشت. حکیمان و طبیبان را حاضر آورده به ایشان گفت که:مرا عمر به پایان رسیده و از پسری بهره مند نگشته ام که پس از من مملکت و رعیت نگاه داری کند گفتند:ای ملک از بهر تو معجونی بسازیم که او تو را سودمند افتد.پس ایشان معجونی بسازیم که او تو را سودمند افتد. پس ایشان معجونی بساختند.ملک اورا به کار برد و با زن خویش بخفت. به قدرت خدا زن ملک آبستن شد.چون زمانی آبستن به پایان رسید پسری قمر منظر بزاد و او را اردشیر نام نهاد. او را تربیت دادند تا این که بزرگ شد و علم و ادب بیاموخت. پانزده ساله گشت ،و در عراق پادشاهی بود عبدالقادر نام و دختری داشت که او را حیات النفوس می گفتند و آن دختر مردان را ناخوش می داشت. کسی در نزد او نام مردان نمی توانست برد: بسیاری از ملوک اکاسره او را خواستگاری کردند.پدرش با او به سخن در آمد گفت: هرگز این کار نخواهم کرد اگر تو را در این کار مقهور کنی خویشتن بکشم. چون اردشیر،پسر سیف اعظم نام او بشنید پدر خود را برحال او آگاه کرد.پدر بر حالت او بنگریست و بر حال او رحمت آورد و او را به تزویج حیات النفوس وعده داد .پس از آن وزیر خود را به خواستگاری او بفرستاد. پدر حیات النفوس دعوت او را اجابت نکرد .وزیر نومید بازگشته ملک را از ماجرا آگاه کرد . سیف اعظم شاه در خشم شد و گفت:چگونه چون من پادشاهی حاجتی بخواهم که دعوت مرا اجابت نکنند. …  

فروشگاه اینترنتی کتاب سراج عرضه کننده انواع کتاب های کودک و نوجوان و سایرموضوعات با نازلترین قیمت درکشورایران