خرید کتاب حکایت عزیز و عزیزه و چند حکایت دیگر

(خرید کتاب حکایت عزیز و عزیزه و چند حکایت دیگر یا اطمینان از سایت ما) در آن شهر پادشاهی بود ملک سلیمان نام که خداوند عدل و داد و صاحب جود و احسان بود. مدتی سلطنت راند و مملکت آباد و رعیت به رفاه نگاه داشت.ولی او را زن و فرزند نبود. وزیری داشت که در صفات ستوده به ملک همی مانست. اتفاقا ملک روزی وزیر را بخواست و به او گفت: از بی زنی و فرزندی رنجور گشته ام و روش حکام  و گدا و ملوک نه این است، بلکه همه را دیده به فرزند روشن است که پیغمبر (ص) فرموده: ((تناکحوا تناسلوا تکثر و افانی اباهی  بکم الامم یوم القیمه و لو بلقسط)). ای وزیر رای تو چیست؟ وزیر گفت:ای ملک چگونه من تجرد را بر تو بپسندم که بقای نسل با زن گرفتن است. ملک گفت:ای وزیر اگر من کنیزی بخرم حسب و نسب او را نخواهم شناخت که آیا فرومایه است، از او دوری گزینم یا پاک فطرت است که با او همسری کنم.اکر فرومایه بشد بسا هست که فرزندی بزاید منافق و ستمگر و خون ریز باشد و شوره زاری را ماند که اگر در آن زراعت کنند جز خار چیزی نروید.پس مرا گوارا نمی شود که کنیزی به همسری  خویش شرا نمایم و قصد من این است که از دختر پادشاهان یکی را که نسبش معروف و به حسن و جمال موصوف باشد به خود کابین کنم. اگر تو مرا به خداوند نسب معروفی از دختران ملوک اسلام دلالت کنی،من او را کابین کنم. اگر تو مرا به خداوند نسب معروفی از دختران ملوک اسلام دلالت کنی،من او را کابین کنم. وزیر گفت:تو را حاجت روا شد.ملک سبب باز پرسید. …  

فروشگاه اینترنتی کتاب سراج عرضه کننده انواع کتاب های کودک و نوجوان و سایرموضوعات با نازلترین قیمت درکشورایران