معرفی کتاب

معرفی کتاب دختر کشیش اثری ماندگار از جورج اورول

معرفی کتاب دختر کشیش

دختر کشیش: در این مقاله از سایت سراج بوک می خواهیم درمورد یکی از رمان ها و کتاب های پرطرفدار برای شما علاقه مندان به کتاب و کتابخوانی توضیح دهیم. در این مقاله به معرفی کتاب زیبای دختر کشیش و خالق این اثر زیبا و منحصر به فرد خواهی پرداخت.

علاقه مندان به کتاب سعی می کنند، با در نظر گرفتن علاقه و سلیقه خود کتابی را برای مطالعه انتخاب کنند. طبیعتا تمام نویسندگان دارای نوع تفکر متفاوتی هستند و از دیدگاه های مختلفی به جامعه و اطراف خود نگاه می کنند. به همین دلیل است که آنها می توانند کتاب هایی با عنوان های متفاوت بنویسند.

معرفی کتاب دختر کشیش

دختر کشیش یکی از متفاوت ترین آثاری است که از جورج اورول تا به الان مشاهده کرده ایم. این نویسنده خلاق سعی می کند زیباترین و جذاب ترین نوشته های خود را به چاپ برساند. کتاب هایی که جذابیت زیادی در محتوا دارند می توانند به خوبی خواننده را به خود جذب کنند.

وقتی شما به سراغ انتخاب یک کتاب می روید، معمولا چند صفحه اول را ملاک انتخاب خود قرار می دهید و سعی می کنید با خواندن همان چند صفحه به مفهوم کلی برسید و بدانید هدف نویسنده از نوشتن این داستان چه بوده است. این موضوعی است که می تواند شما را جذب آن کتاب کند.

کتاب دختر کشیش هم همین گونه می باشد. زمانی که شما چند صفحه اول را نگاه می کنید به خوبی جذب آن می شوید چرا که نویسنده می داند که چگونه شما را به یک کتاب خوب دعوت کند. کتاب دختر کشیش بیان کننده زندگی دختری به نام دوروتی است. او شخصیت اصلی داستان را شکل می دهد.

نویسنده در این کتاب سعی کرده تا بتواند دوروتی را به خوبی برای خواننده به تصویر بکشد، طوری که خواننده خودش را جای شخصیت اصلی قرار دهد. اگر صفحات ابتدایی کتاب را مطالعه کنید به این موضوع پی خواهید برد که این نویسنده درمورد تمام ویژگی ها و شخصیت درونی درروتی به خوبی برای شما توضیح داده است.

دوروتی در کنار پدرش که مشغول به کار کشیش بود، بزرگ شد به همین دلیل زندگی سخت و دشواری داشته و همین باعث شد تا به فردی منحصر به فرد تبدیل شود. او دختری با ایمان است که هیچگاه عبادت خود را فراموش نمی کند و همیشه سعی دارد تا به فقیران کمک کند.

او در این مدت از زندگی خود، اتفاقات زیادی را تجربه می کند. یکی از مهم ترین اتفاقاتی که برای او رخ می دهد، فراموشی بود. او برای مدتی به فراموشی دچار می شود و همه مردم و اطرافیان درمورد او صحبت می کنند. به طوری که پدرش حتی دیگر نمی تواند او را تحمل کند.

پس از مدتی پدرش او را از خانه بیرون می کند و او ادامه زندگی خود را در خیابان ها می گذراند و با چیزهای جدیدی آشنا می شود. به طوری که انگار وارد دنیایی جدید شده . دنیایی که همه مردم آن با یک دیگر فرق دارند. او در این مدت به چیزهای مختلفی فکر می کنند و به دنبال جوابی برای هر یک می گردد.

جورج اورول

جورج اورول نویسنده کتاب دختر کشیش

جورج اورول در سال 1903 در انگلستان به دنیا آمد. او جزء یکی از نویسندگان و منتقدان ادبی در انگلستان بود. از همان دوران کودکی به مراه خانواده خود به انگلستان رفتند و در آکسفوردشایر سکونت کردند. او علاقه زیادی به نوشتن و خواندن داشت. در سال 1920 به نیروی پلیس در هند پیوست و به مدت 7 سال در آنجا خدمت کرد.

در این 7 سال اتفاقات زیادی برای او رخ داد و باعث شد تا او تجربیات بسیار زیادی را کسب کند، به همین دلیل در این مدت کتابی با عنوان روزهای برمه، به روایت همین 7 سال خدمت در هند را نوشت. که مورد استقبال افراد زیادی قرار گرفت. از همان زمان علاقه او به نویسندگی بیشتر و بیشتر شد.

در مدتی که به عنوان یک پلیس در هند خدمت می کرد توانسته بود خیلی شایسته خود را نشان دهد، اما به دلایلی از این شغل استعفا داد و در نهایت به پاریس مهاجرت کرد و در آنجا به دنبال یک شغل خوب بود. تا حدودی می توانیم بگوییم که زندگی او شباهت بسیار زیادی به دختر کشیش دارد.

در سال 1930 به اسپانیا سفر کرد و علیه فاشیسم مبارزه کرد به همین دلیل دچار مجروحیت شدیدی شد که تا آخر عمر با آن دست و پنجه نرم می کرد. در این زمان کتابی با عنوان درود بر کاتالونیا نوشت که روایت کننده همین دوران بود. ز دیگر آثار این نویسنده می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • روزهای برمه
  • دختر کشیش
  • هوای تازه
  • قلعه حیوانات
  • درود بر کاتالونیا
  • جاده به سوی اسکله ویگان
  • آس و پاس ها در پاریس و لندن

بخشی از کتاب زیبای دختر کشیشبخشی از کتاب زیبای دختر کشیش

وقتی که کشیش مراسم دعا و تقدیس را به اتمام رساند، دوشیزه میفیل با تقلا و زحمت بسیار تلاش کرد تا روی پاهایش بایستد و مثل یک مخلوق چوبی قطعه‌قطعه خودش را بالا کشید، صدای غژغژ عجیبی از جایی که نشسته بود به گوش می‌رسید. احتمالا این صدا، صدای ساییده شدن استخوان‌های او روی یکدیگر بود …. تصور می‌کردی درون آن کت سیاه فقط یک اسکلت خشک وجود دارد.

دوروتی صبح آخرین روز اقامت یک هفته‌ایش در مهمانسرای مری، از پله‌ها پایین رفت و با اندک امیدی که برایش مانده بود، به لوحی که به دیوار راهرو آویزان بود نگاهی انداخت. روی این لوح هر روز نام افرادی که برایشان نامه رسیده بود، با گچ نوشته می‌شد. نامه‌ای برای «الن ملبرو» نرسیده بود.

برای دوروتی راهی جز ترک آنجا و قدم‌زدن در خیابان‌ها نمانده بود. او حتی سعی نکرد مانند سایرین از خود داستانی سرهم کند تا بتواند یک شب دیگر را بدون اجازه در آنجا سر کند و خیلی راحت و ساده از آنجا بیرون زد و حتی به خود زحمت نداد و مری را هم از تصمیم خود مطلع نکرد.

او برنامه‌ای نداشت؛ مطلقا هیچ برنامه‌ای برای خود نداشت؛ به جز اینکه هنگام ظهر باید برای خرج کردن سه پنی از چهارپنی باقیمانده‌اش بیرون می‌رفت و با آن نان و مارگارین و چای می‌خرید. او تمام آن روز را در کتابخانه عمومی گذراندو مجله ها را مطالعه کرد. صبح ف هفته نامه «باربر» و بعد از ظهر «کیج بردز» را خواند. آن‌ها تنها نشریاتی بودند که او توانست به دست آورد؛

زیرا همیشه تعداد زیادی بیکار در کتابخانه بودند و باید برای به دست آوردن هرگونه نشریه‌ای با آنها جدال می‌کردی. دوروتی تمام آن دو نشریه را صفحه به صفحه خواند؛ حتی آگهی‌های آنها را هم خواند. او ساعتها و با تعمق سرگرم خواندن آنها بود و به نکات فنی جالبی مانند:«چگونه می‎‌توان با چرم، تیغ ریش‌تراشهای فرانسوی را تیز کرد» و یا «چرا سشوارهای برقی بهداشتی نیستند؟» و یا «نحوه تخم گذاری و رشد مرغ عشق» دست یافت.

ذوروتی احساس می‌کرد این تنها کاری است که اکنون می‌تواند انجام دهد. او دچار وضعیت رخوت انگیز و عجیبی شده بود که در آن برایش  ساده‌تر بود که به نحوه تیز کردن تیغ ریش تراشی فکر کند تا به وضعیت اسفبار خودش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *