کتاب اشک،بارون،عشق

خرید کتاب اشک،بارون،عشق اثر فاطمه صابری کرمانی

کتاب اشک،بارون،عشق: یکی از بهترین کتاب هایی که میتوانیم در زمینه کتاب های رمان ایرانی معرفی کنیم کتاب اشک،بارون،عشق است. این داستان عاشقانه مربوط به شخصیت های همایون و غزاله است. همایون بالاخره تصمیم به بیان احساسش میگیرد. ادامه این داستان را میتوانید در قسمت خلاصه کتاب دنبال کنید.این کتاب جزء یکی از رمان های عاشقانه ای است که این روزها طرفداران زیادی پیدا کرده است و شما میتوانید از مطالعه آن لذت ببرید. اگر به خواندن داستان های ایرانی علاقه دارید به شما خرید این کتاب را پیشنهاد می کنیم. در ادامه این مطلب به معرفی این کتاب خواهیم پرداخت و بخشی از آن را برای شما بازگو خواهیم کرد.

معرفی کتاب اشک،بارون،عشق

اشک،بارون،عشق، از فاطمه صابری کرمانی، نویسنده جوان و فعال کشورمان که تا به امروز متنوع ترین رمان های خود را برای جلب رضایت مخاطبان خود به به چاپ رسانده است.  این نویسنده حدود 7 کتاب تا به امروز به چاپ رسانده است. این رمان به عنوان یکی از شناخته شده ترین رمان های عاشقانه ای است که تا به امروز مخاطبان زیادی را به سمت خود جذب کرده است. اگر به دنبال بهترین رمان های ایرانی هستید به شما خرید این کتاب را پیشنهاد می کنیم. شما می توانید برای خرید این عاشقانه جذاب و زیبا به سایت کتاب سراج مراجعه کنید.  

درباره فاطمه صابری کرمانی نویسنده  کتاب اشک،بارون،عشق

• کتاب‌های راهی به قلبم بیاب(شقایق)
• با من از عشق بگو(شقایق)
• همیشه پنجره ای است(شقایق)
• برای آمدنم دیر بود
• سهم ما از فرداهای روشن
• نوری که بر زندگی ام تابید
• بهشت را در قلب من بساز

بخشی از کتاب اشک،بارون،عشق

پنجره را که گشود،بوی طبیعت باران خورده مثل بوی بهشت،فضای اتاق را پرکرد. پشت پنجره باران می بارید.باران خوش عطر و با طراوت بهار،با یک نفس عمیق، بوی بهشت را به ریه هایش فرستاد. پنجره رو ببند،بارون سردیه. عوضش پر از عطر بهاره… اگه همین طوری بباره،همه ی برنامه هامون به هم می ریزه. لادن بلند شد و با کم حوصلگی پنجره را بست، سر زمین و زمان منت داشت.حالا چرا پنجره رو میبندی؟ لادن به چشم های غزاله براق شد: سردمه،نمی بینی؟دارم می لرزم… لادن خسته و بی حوصله بود،و غزاله این رافهمید. انگار یکی روی اعصابش دویده بود. تو چته…از منم طلبکاری؟سر به سرم نذار غزاله،حسابی به هم ریخته ام. غزاله بلند شد و دوباره لای پنجره را باز کرد. پس دوای دردت همین بارون سرده! کفر لادن در آمد. باشه تو هم با من لجبازی کن،دنیا با من لج افتاده ،تو هم روش. غزاله خنده اش را پنهان کرد و رفت مثل یک مادر لادن را بغل گرفت… غزاله حس کرد قلبش در گوش‌هایش می‌تپد. این اولین بار بود که همایون داشت با جدیت از احساسش می‌گفت. رنگ غزاله پریده بود. در سکوت جرعه‌ای از آب پرتغالش را نوشید. همایون هم رنگ به چهره نداش. لادن پشت در با کنجکاوی، گوش ایستاده بود. برای او هم این صحبت، به نوعی تکلیفش را روشن می‌کرد. پس حسش به او دروغ نگفته بود…