کتاب شوکران عشق

خرید کتاب شوکران عشق

داستان کتاب  درباره ی پسری به اسم رضا است که علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت اما پدرش این اجازه را نمیدهد و به اجبار پدر ومادرش تن به ازدواج با دختر عمویش می دهد ولی هردو به هم علاقه زیادی نداشته اند و همین باعث میشود که رضا در دوران پیری عاشق بشه و اونم عاشق یه دختری بسیار جوان و این کتاب ادامه ماجرا این عشق است.

معرفی کتاب شوکران عشق اثر پروانه طاهری

این کتاب از آرامش خیالی شخصی سخن به میان آورده است که به دلیل ازدواج اجباری خود با دختر عمویش در سن بالا به دنبال عشق واقعی میگردد. در این کتاب میتوانید رمانی اجتماعی که شاید ظاهرا دور از ذهن باشد اما در لا به لای سال هایی که گذشته است حتما چندین بار رنگ واقعیت به خود گرفته است را بخوانید.

معرفی نویسنده کتاب پروانه طاهری

پروانه طاهری نویسنده معاصر کتاب های زیادی را به صورت فردی و تیمی به رشته تحریر در آورده است. در اینجا تعدادی از کتاب های ایشان را ذکر میکنیم:

• از درخت تا میز
• کتاب از گرافیت تا مداد
• ازگل تا عسل
• از دریا تا نمک

خلاصه کتاب شوکران عشق

از دحام فرود گاه کلافه کننده بود ،برای اخرین بار از پشت شیشه نگاهش کرد، بغض راه گلویش را بست و چشمهایش پر از اشک شدند، پانیذ دور می شد و او گرمی اشک را روی گونه های خود حس می کرد. دقایقی پیش برای اخرین بار التماس کرده بود :(پانی ! هنوزم دیر نشده ….) اما پانیذ انگشت روی لبش گذاشته و او را به سکوت دعوت کرده بود . حالا دور شدنش را می دید ، دلش گواهی می داد که دیگر هرگز اورا نخواهد دید، وقتی پانی از راهرو گذشت و وارد سالن گمرک شد ،حاج رضا برگشت، صورتش خیس از اشک بود مردی که کنارش ایستاده بود ، با دلسوزی گفت: -دخترتون بود؟ ووقتی سکوت رضا را دید ادامه داد : -بچه ها رفتنی ان ،امروز نرن ،فردا می رن ،منم پسرم رفت ….. چند ساله که اونجاست…… رضا دیگر گوش نمی داد ،ارام به راه افتاد . گوش ای از سالن انقدر ایستاد تا بلند گو اعلام کرد که هواپیما از زمین بلند شده، بعد از سالن خارج شد …

در کنارش آرامش عجیبی احساس می‌کرد، فکر می‌کرد سال‌هاست او را می‌شناسد. حالا به خود اجازه می داد به چشم‌هایش نگاه کند و با او حرف بزند اما هنوز جرات بی‌پروا فکر کردن به او را نداشت، نمی‌دانست با این دردبزرگ چه کند. شب‌های زیادی را با این‌افکار به صبح رسانده بود واز فشار حسی که هنوز نمی‌توانست او را عشق بنامد، نخوابیده بود، نمی‌دانست در برابر این دختر جوان چه‌کند…