معرفی رمان مغازه خودکشی اثر ژان تولی: طنز سیاه یا Dark Humor یکی از انواع طنز است که از طریق مسائلی ناراحت کننده و زننده، یک مطلب را به مخاطب می رساند. این نوع از طنز در چند دهه اخیر طرفداران بسیاری داشته است و یکی از معروف ترین آثار در این سبک نیز مغازه خورکشی می باشد.
مغازه خودکشی معروف ترین اثر ژان تولی، رمان نویس و کاریکاتوریست فرانسوی است که در سال 2006 برای اولین بار چاپ شد و تا به حال به بیش از 20 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. داستان درباره شهری نا معلوم در زمانی ناشناس است که همه افراد شهر دچار بیماری افسردگی هستند و قصد خودکشی دارند. در این میان، خانواده ای چهار نفره، قصد دارند تا از این قضایا پول دربیاورند؛ پس مغازه ای به نام مغازه خودکشی باز می کنند.
در ادامه این مطلب در فروشگاه اینترنتی کتاب سراج، به بررسی داستان این کتاب، معرفی نویسنده آن و خواندن بخشی از کتاب خواهیم پرداخت.
معرفی رمان مغازه خودکشی؛ پارادوکسی از مرگ و امید به زندگی
رمان مغازه خودکشی داستان خانواده تواچ است که کسب و کار منحصر به فرد و خاصی را برای خود ایجاد کرده اند. در شهری که همه افراد درگیر افسردگی هستند و قصد خودکشی دارند؛ این خانواده یک مغازه از ابزار آلات مناسب برای خودکشی باز می کنند. شعارشان نیز «اگر در زندگی موفق نبودید؛ لااقل مرگ موفقی داشته باشید» است. خانواده تواچ حتی مشاوره خودکشی نیز می دهند و به مشتریان خود راه های مختلفی برای پایان رساندن زندگی خود پیشنهاد می دهند.
همه چیز برای مغازه خودکشی و خانواده تواج خوب پیش می رود تا اینکه فرزند دوم آنها، آلن به دنیا می آید. وقتی آلن بزرگ می شود، تفاوت بزرگی با همه افراد شهر دارد. او شاد است؛ همیشه لبخند به لب دارد و دوست دارد به بقیه کمک کند. او قوانین مغازه خودکشی را نقض می کند و به شکل غیر باوری مثبت اندیش و خوش بین است. رفتار های آلن نیز کم کم باعث ایجاد تغییرات اساسی می شود.
نکته جالب درباره اعضای خانواده تواچ این است که نام تمام آنها، شخصیت های بزرگ تاریخ هستند که خودکشی کرده اند. نام مادر خانواده میشیما می باشد که یاد آور یوکیو میشیماست. شاعر سرشناس ژاپنی که در سال 1970 به روش سنتی ژاپنی (هارا گیری) خودکشی کرد. پدر خانواده نیز، ونسان پژواک نام دارد که اشاره به نقاش مشهور هلندی، ون گوگ دارد که در سال 1890 به قبل خود شلیک کرد.
دختر خانواده مرلین نام دارد و یاد مرلین مونرو، بازیگر نام آشنای آمریکایی را در یاد ما زنده می کند. وی در سال 1962 با خوردن مقدار زیادی از فرض های خواب آور و مسکن به خواب ابدی رفت. نام فرزند آخر خانواده نیز، آلن می باشد که نام آلن تورینگ؛ ریاضی دان بزرگ انگلستانی را به ذهن مخاطب می آورد. تورینگ در اواخر عمر خود به دلایل متعددی افسرده شده بود و روزی خدمتکار خانه اش او را بی جان روی تخت اتاق پیدا کرد و در کنار او سیبی گاز زده دید. تحقیقات و آزمایش های سم شناسی نشان داد که سیب به سم سیانور آغشته بوده.
ژان تولی این رمان را با موضوع «خودکشی یا ادامه زندگی در یک شرایط سخت و تاریک» و در قالب طنز نوشته است. 99% از اتفاقات و خبر های داستان، غم انگیز هستند و امید به زندگی را در فرد کاهش می دهند. اما در مقابل همه این تیرگی ها، آلن تواچ؛ پسر خانواده تواچ، به عنوان روزنه ای در تاریکی شناخته می شود.
یکی دیگر از نکات جالب درباره این رمان این است که در سال 2012 انیمیشنی با اقتباس از این کتاب و با همین نام ساخته و منتشر شد که داستان را به صورت زیبایی شرح داده است. البته پیشنهاد می شود که اول این رمان را بخوانید و سپس به سراغ انیمیشن آن بروید. ممکن است که انیمیشن، داستان این رمان را برای شما خراب کند.
آشنایی با ژان تولی؛ رمان نویس فرانسوی و دوست داشتنی
ژان تولی؛ کاریکاتوریست، فیلنامه نویس و رمان نویس فرانسوی، در 26 فوریه 1953 در فرانسه متولد شد. وی علاوه بر فعالیت های زیادی در زمینه تصویر سازی و ساخت فیلم داشته؛ تا کنون نیز چندین اثر بسیار موفق و پرفروش را نوشته است و جایزه های ادبی نیز کسب کرده است. ژان از 1998 تا به حال با بازیگر فرانسوی Miou-Miou ازدواج کرده و با یک دیگر زندگی می کنند.
از آثار شناخته شده و محبوب ژان تولی می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- مغازه خودکشی
- آدم خواران
- فرشتگان سمی
در بخشی از رمان مغازه خودکشی میخوانیم:
خانم تواچ روی تخت دخترش مرلین نشسته بود و برایش داستان خودکشی کلئوپاترا را تعریف می‌کرد، «وقتی کلئوپاترا، ملکه‌ی مصر، در سوگ آنتونی نشسته بود، تاجی از گُل بر سر نهاد و به خدمتکارانش دستور داد حمام را آماده کنند. بعد از حمام، کلئوپاترا غذای اعیانی‌ای میل کرد. سپس مردی روستایی که سبدی در دست داشت از راه رسید. هنگامی که محافظان از او بازجویی کردند که چه چیزی همراهش است، برگ‌های روی سبد را کنار زد و سبدِ پُر از انجیر را به آنها نشان داد. محافظان از اندازه و زیبایی انجیرها متحیر شدند. مرد لبخند زد و به آنها مقداری از آن میوه‌ها داد؛ بنابراین به او اعتماد کردند و اجازه‌ی ورود دادند.» مرلین دراز کشیده و به سقف چشم دوخته بود. به صدای زیبای مادرش گوش می‌داد که برایش داستان می‌خواند، «پس از ناهار، کلئوپاترا لوحی نوشت و آن را مُهروموم‌شده نزد اوکتاویوس فرستاد. سپس همه‌ی خدمتکاران را، جز یک پیشخدمت، معاف کرد و در را بست.» چشمان مرلین سنگین شده بود و نفسش آرام‌تر… «وقتی اوکتاویوس مهر لوح را گشود، درخواست کلئوپاترا را خواند که از او خواسته بود کنار آنتونی به خاک سپرده بشود. آن لحظه از عمل کلئوپاترا آگاه شد. اول فکر کرد شخصاً برای نجات جان او برود، ولی بعد تصمیم گرفت چند نفر را به‌سرعت برای رفع مشکل بفرستد. قاصدان سریع حرکت کردند، ولی وقتی به آن‌جا رسیدند، محافظان را دیدند که حفاظت نمی‌کنند و اصلاً از چیزی خبر ندارند. هنگامی که در اتاق را گشودند، جسد کلئوپاترا را در ردای سلطنتی، روی تخت طلایی یافتند. در آن‌جا خدمتکار او را دیدند که داشت سربند ملکه را مرتب می‌کرد. یکی از مردان باعصبانیت به او گفت ‘چه زیبا خدمت کردی، چرمی‌ین.’ او پاسخ داد ‘بله، به‌راستی زیبا خدمت کردم و اکنون سر ملکه‌ای را می‌پیچم که به پادشاهان بسیاری خدمت کرده است.’ همان‌طور که کلئوپاترا دستور داده بود، افعی زیر انجیرهای سبد پنهان شده بود تا ناگهان به او حمله کند، ولی وقتی انجیرها را کنار زد، مار را دید و گفت ‘پس تویی؟!’ و دستانش را برای نیش خوردن برهنه کرد.» مرلین که انگار هیپنوتیزم شده بود، چشمانش را باز کرد. مادرش موهایش را نوازش کرد و داستان را تمام کرد، «دو نقطه‌ی ریز جای نیش روی دست‌های کلئوپاترا پیدا بود. هر چند اوکتاویوس از مرگ کلئوپاترا ناراحت شده بود، روح بزرگش را ستایش کرد و او را با مراسمی باشکوه و شاهانه کنار آنتونی به خاک سپرد.» آلن دم‌در اتاق نیمه‌بازِ خواهرش ایستاده بود و گوش می‌داد. «اگه من اون‌جا بودم، از پوست اون ماره یه جفت دمپایی درست می‌کردم که مرلین باهاشون بره کنسرت کرت کوبین!»
میخکوب کننده ترین پایان.
به جرعت میتونم بگم
میخکوب کننده ترین پایان