خرید کتاب حکایت ملک زاده پیرنما و چند حکایت دیگر

(خرید کتاب حکایت ملک زاده پیرنما و چند حکایت دیگر با اطمینان از سایت ما) ای ملک،از کید و مکر مردان شنیده ام دختری از دختران ملوک در نیکویی و خوب رویی نظیر و مانند نداشت و می گفت که در این زمان چون او لعبتی نیست و پادشاه زادگان از هر ولایت او را خواستگاری می کردند: او دعوت هیچ کدام عجابت نمی کرد و می گفت:کس مرا تزویج نتواند کرد مگر اینکه در میدان جنگ بر من چیره شود و اگر کس بر من غلبه کند من از روی شوق او را شوی خود کنم و اگر من بر او غلبه کنم اسب و سلاح او راگرفته برجبینش بنویسم که این آزاد کرده فلان دختر است. القصه،پسران پادشاهان از هرسوی می آمدند ولی آن دختر برایشان غلبه می کرد و اسلحه ایشان گرفته داغ بر جبین ایشان می نهاد تا اینکه ملک زاده ای از ملک زادگان عجم که بهرام نام داشت آوازه حسن آن قمر منظر بشنید،ذخیره های ملوکانه و مالی بسیار و سپاهی انبوه برداشته به قصد دخترک روان شد. چون به شهر پدر او رسید .هدیتی گرانمایه به پدر او بفرستاد .پس از آن وزیر خود را به خواستگاری دختر او روان کرد. ملک به پاسخ گفت:ای فرزند،دخترم به فرمان من نیست و او قسم یاد کرده که شوی خود نگیرد مگر کسی که در میدان جنگ بر او چیره شود. ملک زاده گفت:من این را نیز داسنته از شهر خود بیرون آمدم . ملک گفت:چون چنین است فردا با او ملاقات خواهی کرد. چون فرداشد،ملک نزد دختر فرستاده او راخبر از میدان داد درحال دختر ملک جنگ را آماده گشت و سلاح پوشیده در میدان آمد و ملک زاده نیز به قصد جنگ به بیرون شتافت.مردمان چون این سخن بشنیدند از دور و نزدیک گروه گروه بدیشان گرد آمدند. …