معرفی رمان من پیش از تو اثر جوجو مویز : امروز در این مقاله وب سایت سراج بوک قصد داریم تا شما را با یکی از زیبا ترین رمان های عاشقانه آشنا کنیم. رمان من پیش از تو نوشته خانم جوجو مویز، که به عقیده بسیاری از افراد یکی از بهترین رمان های عاشقانه در جهان است. این کتاب در سال 2012 منتشر شد و به پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز تبدیل شد. من پیش از تو یک داستان عاشقانه متفاوت و غم انگیز است. جوجو مویز قصد دارد در این داستان درسی به ما بدهد که هیچ وقت برای شروع زندگی از صفر دیر نیست. این رمان یک فضا سازی و تصویر سازی بسیار زیبا است که به راحتی خواننده را با خود همراه می کند، زیرا شما هر که باشید و در هر کجا که زندگی می کنید، مشکل هایی در زندگی خود دارید و گاهی اوقات تحمل این مشکل ها برایتان بسیار دشوار می شود و به کسی نیاز داریم تا امید به زندگی ما را بیشتر کند. این کتاب می تواند نقش این شخص را برای شما ایفا کند.
معرفی رمان من پیش از تو اثر جوجو مویز
گاهی اوقات یک اتفاق و حادثه می تواند زندگی فردی را به طور کامل تغییر دهد یا متحول کند ولی با همه این تغییر های و اتفاقات بد زندگی همچنان در جریان است و رو به جلو حرکت می کند. ویل ترینر جوان یک ورزشکار ثروتمند است که در اثر یک تصادف، قطع نخاع می شود و از آن حادثه به بعد باید زندگی خود را روی یک صندلی چرخدار بگذراند. از آن طرف داستان نیز دختری به نام لوییزا کلارک 26 ساله که با خانواده اش زندگی می کند و یک زندگی ساده را پشت سر می گذراند. او خیلی جاه طلب نیست و صلاحیت ها و قابلیت های کمی دارد و مدام از خواهر کوچکترش کاترینا کم می آورد. لوییزا که در تامین خانواده کمک می کند، به عنوان پرستار ویل شاغل می شود و کم کم با وی کاملا آشنا می شود. پس از مدتی متوجه می شود که ویل خودکشی را به عنوان یک راه حل در نظر دارد و تلاش می کند که جلو آن را بگیرد و نوع دیگری از نگاه کردن را به او یاد بدهد. اما پیش داوری نکنید که حتی تا صفحه آخر کتاب نیز کسی نمی داند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. این رمان یک اثر واقع گرایانه و عامه پسند است که مورد توجه طیف عظیم و گسترده ای از مخاطبین و خواننده ها در سنسن مختلف قرار گرفت. اقتباس سینمایی این رمان نیز در 3 ژوئن 2016 به کارگردانی تیا شروک و بازی امیلیا کلارک و سم کلفلین در نقش های اصلی و توسط شرکت برادران وارنر، بر روی پرده سینما رفت. جوجو مویز پس از این کتاب نیز در سال 2015 کتاب پس از تو (After You) را چاپ کرد که ادامه داستان این کتاب است و در جایی گفته است که قصد ادامه داستان را نداشت ولی بعد از کار روی فیلم نامه Me Before You و خواندن توییت ها و ایمیل های مربوط به کتاب و فیلم، تصمیم گرفت که کتاب پس از تو را بنویسد.
معرفی جوجو مویز
پاولین سارا جو مویِز یک روزنامه نگار انگلیسی اس که از سال 2002 به نوشتن رمان های عاشقانه مشغول است. او متولد 4 آگوست 1969 در لندن انگلستان است و تا به حال دو بار توسط انجمن نویسندگان رمان عاشقانه به عنوان برنده جایزه سال رمان عاشقانه انتخاب شده و آثار مختلف او نیز به 11 زبان مختلف در جهان ترجمه شده است. جوجو مویز در رویال هالووی، دانشگاه لندن و کالج نیوفورد دانشگاه لندن تحصیل کرد. او از سال 1992 روزنامه نگاری را آغاز کرد و به مدت ده سال در سمت های مختلف برای روز نامه ایندیپندنتکار می کرد که در سال 1998 نیز دستیار سردبیر اخبار و در سال 2002 مسئول بخش هنر و رسانه شد. مویز در سال 2002 به طور کامل و تمام وقت به رمان نویسی مشغول شد و اولین کتاب خود با عنوان باران پناه دهنده را منتشر کرد. او همچنین به نوشتن مقالات مختلف برای روزنامه دیلی تلگراف مشغول است. از آثار معروف و زیبای او می توان آثار زیر را نام برد:
- در پناه باران
- میوه خارجی (windfallen)
- کشتی عروس ها
- اسب رقاص
- من پیش از تو
- دختری که تو پشت سرت جا گذاشتی
- یک به علاوه یک
- پس از تو
- تک و تنها در پاریس
- باز هم من
بخشی از رمان من پیش از تو اثر جوجو مویز
ویل چپ چپ به من نگاه میکرد. نگاهش هنوز شادی چند ثانیه پیش را داشت. حالتش میگفت: خیلی خب، بیا از این برنامه لذت ببریم.
رهبر گروه، قدمی به جلو برداشت، دو بار روی میز زد و سکوتی فراگیر پخش شد. من سکون را حس کردم، تالار کنفرانس سرزنده و منتظر شروع بود. سپس او چوبش را پایین آورد ناگهان صدای خالص شنیده شد. صدا را مثل یک چیز فیزیکی حس میکردم؛ فقط با گوشهایم صدا را نمیشنیدم. تمام وجودم را میگرفت، اطرافم را پر میکرد. تمام احساساتم را مرتعش میکرد. پوستم سوزن میشد و دستهایم عرق کرده بود. ویل هیچ کدام از اینها را به من نگفته بود. فکر میکردم که از موسیقی خسته میشوم. زیباترین چیزی بود که تا به حال شنیدهام.
موسیقی باعث میشد که از تصوراتم به جاهای غیر قابل باوری برود؛ وقتی آنجا نشسته بودم، به چیزهایی فکر میکردم که سالها به آنها فکر نکرده بودم، احساسات قدیمیام وجودم را فراگرفت، افکار و ایدههای جدید از مغزم خارج میشود. انگار خیالاتم شکل جدیدی پیدا کرده بودند. این فشار زیادی به من وارد میکرد؛ ولی نمیخواستم تمام شود. میخواستم برای همیشه آنجا بنشینم. نگاهی به ویل کردم. حواسش کاملاً پرت شود و در حال و هوای خودش نبود. برگشتم، اصلاً میترسیدم که به او نگاه کنم. از این که چه حسی دارد و در حال و هوای خودش نبود. برگشتم، اصلاً میترسیدم که به او نگاه کنم. از این که چه حسی دارد میترسیدم، عمق نابودی که در خودش حس میکرد، ترس فراگیری که احساس میکرد. زندگی ویل ترینر بسیار فراتر از تجربیات من بود. من کی باشم که به او بگویم باید چگونه زندگی کند؟