خرید کتاب حکایت شاه و عابد و چند حکایت دیگر

(خرید کتاب حکایت شاه و عابد و چند حکایت دیگر با اطمینان از سایت ما) حکایت کنند که ملکی از ملوک پیشین روزی قصد کرد که با ارباب دولت سوار شود و از برای مردمان بهترین زیورهای خود را آشکار سازد. پس امر او بزرگان دولت را به تهیه بیرون رفتن بفرمود و خازنان جامه که شایسته زینت ملک باشد حاضر آوردند و اسبی را که در میان خیل موصوف و معروف بود بخواست. آن گاه بهترین جامه ها پوشید و به نیکوترین اسبان برنشست و با موکبی انبوه بیرون رفت و به جلالت و حشمت خود افتخار می کرد. پس ابلیس نزد او بیامد و دست بر جبین او بنهاد و باد کبر و عجب به دماغ او بدمید. ملک به خود همی بالید و با خود همی گفت: که امروز در جهان اندر کسی مانند من نیست و این پایان حشمت و جلال کس را گرامی تر نیست . الغرض  ملک به کبر و عجب همی رفت و از بزرگی و حشمت در غایت کبر و عجب به سوی کسی نگاه نمی کرد که ناگاه مردی که جامه کهنه در برداشت حاضر گشت در برابر ملک بایستاد و ملک را سلام داد.ملک جواب نگفت،درحال آن مرد لگام اسب ملک بگرفت. ملک به اوگفت:دست بردار مگر نمی دانی که دست به لگام اسب که نهادی؟ آن مرد گفت:مرا به توحاجتی هست.ملگ گفت:صبرکن تا از اسب فرود آیم . آن گاه حاجت خود را بگو.آن مرد گفت:حاجت من مخفی است و او را نخواهم گفت، مگر به گوش تو.ملک گوش پیش برد آن شخص به ملک گفت:من ملک الموتم و اکنون همی خواهم که روح تو را قبض کنم  

فروشگاه اینترنتی کتاب سراج عرضه کننده انواع کتاب های کودک و نوجوان و سایرموضوعات با نازلترین قیمت درکشورایران